به گزارش کندو نیوز، امروز 14 تیرماه سالروز سومین درگذشت عباس کیارستمی است، فیلمسازی که هویت و اعتبار جهانی سینمای ایران را ارتقا بخشید و خود بیاعتنا به زرقوبرق فستیوالها، تنها فیلمهایش را ساخت!
کفشهای دوستم بهپای من نخورده بود؛ الآن بازنشسته وزارت راه بودم نه فیلمساز
عباس کیارستمی در مورد فیلمساز شدنش میگوید:
وقتی از من میپرسند چه شد فیلمساز شدی؟ من میگویم تصادفی! ولی قضیه خیلی هم تصادفی نبود و بیشتر شرایط فراهم شد. من کنکور هنرهای زیبا را دادم و رد شدم. بعد در ادارهی پلیسراه استخدام شدم. سال آیندهاش بهکلی این قضیه را فراموش کرده بودم که به سراغ یکی از دوستانم به نام عباس کهنداری که کتابفروشی و خرازی داشت رفتم. او به من پیشنهاد کرد برویم سر پل تجریش، ولی من گیوه پام بود و نمیتوانستم همراه او بروم. بعد کفشهای او را پوشیدم و باهم رفتیم.
سر پل یکی از دوستانم را دیدم و او پیشنهاد کرد باهم به خانهی فرهاد اشتری شاعر برویم. بهاتفاق رفتیم، در خانه اشتری یک آقای نقاشی بود که وقتی فهمید من در کنکور رد شدهام، از من پرسید کلاس رفتی یا نه؟! او به من توصیه کرد در کلاس طراحی اسمم را بنویسم و سال بعد کنکور شرکت کنم. من در رودربایستی که داشتم در آن کلاس اسم نوشتم. سال بعد کنکور دادم و قبول شدم. بعد نقاشی تبلیغاتی کردم. بعد فیلم تبلیغاتی ساختم و به همین طریق با مکانیسم دوربین آشنا شدم و... حالا فکر میکنم اگر کفشهای دوستم بهپای من نخورده بود من الآن بازنشسته وزارت راه بودم.
پوستر آیین گرامیداشت سومین سالروز درگذشت عباس کیارستمی
عباس کیارستمی یک نقاشِ آسه برو آسه بیا بود
امیر نادری میگوید: با موسیو کیارستمی توی دفتر گرافیک آقای شیروانلو آشنا شدم. اصلاً به هم نمیخوردیم. من از دید او وحشی بودم و او از دید من «آسه برو، آسه بیا که گربه شاخت نزنه» بود. من تجربهی خیابانیِ خرکی داشتم و او تجربههای آرام دیگر. او کار گرافیک میکرد و من عکاس بودم و از لندن آمده و پر از جاهطلبی؛ و یکجوری همهی این تفاوتها باعث شد حسابی باهم جور شویم و همیشه سرِ چهارراه یا توی شلوغی یک خیابان میایستادیم و باهم حرفهایمان و داستانهایمان را میگفتیم.
پرترهی عباس کیارستمی اثر امیر نادری، ۱۳۵۳/۰۳/۲۷
امیر نادری و عباس کیارستمی تا قبل از فیلمسازی، حدود چهار سال همخانه بودند (اواخر دههی چهل شمسی). نادری در این مدت عکاسی و کیارستمی طراحی میکرد و تیتراژ فیلم میساخت. داستان فیلم «تجربه» که کیارستمی آن را در سال ۱۳۵۲ ساخت، از نادری است.
آن زیرزمین یکدفعه درهای گذشته را به رویش باز کرد
آیدین آغداشلو در گفتوگو با شادمهر راستین در ماهنامه هنر و تجربه (مرداد 97) دربارهی نسبت عباس کیارستمی و نقاشی میگوید:
کیارستمی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران حضور پیدا کرد، در کنکور شرکت کرد و قبول شد، به دانشکده هم مرتب میآمد و برعکس اینکه فکر میکردم نقاش مادرزاد هستم، او که نقاشی را بهعنوان یک امر جنبی تلقی میکرد، دانشگاه را تمام کرد تا آخرش، ولی من تمام نکردم دانشگاه را! اگر میخواست نقاش شود، میتوانست نقاش شود. تصادفی نیست که کارهای آخر عمرش اینقدر در ستایش نقاشی بود. کشف کرده دوباره، خوابی را که دیده دوباره به یاد آورده. حالا ممکن است به نظر برسد که قبلاً هم در سینما این تجربه تکرار شده، مثل حرکت کردن یک نقاشی که سابقه دارد! اما این امر برای خودش مهم نبود خیلی! کیفش را میکرد و لذتش را میبرد و آثار آخرش، مثل «۲۴ فریم»، نتیجه کشف مجدد نقاشی بود. این آخریها حیاط خانهشان را آبگرفته بود و انباری را بیرون ریختند و تابلوها را دید. حتماً یادتان هست که تابلوهای قدیمی را دوباره بیرون آوردند و گفت اینها را من کارکردهام و ایده عکسهای لوور ازاینجا به وجود آمد و دوباره این چیزی که میگویند «جنبه نقاشانه کیارستمی» شکل گرفت. اواخر همه کارهایی را که قبلاً کشیده بود، دوباره با تعلقخاطر میدید. آن زیرزمین انگار یکدفعه درهای گذشته را به رویش باز کرد.
نقاشیهای عباس کیارستمی، ۱۳۶۱ - مداد رنگی روی کاغذ، ۳۳*۲۳، از آرشیو خانم لیلی گلستان
هیچوقت فیلمِ دارای برهنگی نخواهم ساخت
عباس کیارستمی در گفتوگو با شهاب اسفندیاری در تابستان ۱۳۸۵ که در نخستین شماره دوماهنامهی «شیوه» منتشرشده است، میگوید:
من میدانم در هیچ جای دنیا بهاندازهی انتهای بنبستی که خانهی من در آن قرار دارد، راحت نمیخوابم. آرامشی که اینجا دارم را هیچ جا ندارم. وقتی خارج از ایران کاری ندارم، هیچ جا بیش از واقعاً یک روز نمیتوانم بند شوم. من متعلق به اینجا هستم. بهعنوان یک شهروند میتوانم اظهارنظر کنم. دو سال یکبار فیلم میسازم، ولی سالی ۳۶۵ روز دارم اینجا زندگی میکنم. من جایگاهم اینجاست. جای دیگر نمیتوانم زندگی کنم. ممکن است بتوانم کار کنم. ولی کار بخش ِکماهمیتتری است از زندگیِ خودِ ما. اصالتاً متعلق به اینجا هستم و مسلماً من را اگر اینجا آزاد هم بگذارند باز فیلمهایم حولوحوش همین فیلمهایی خواهد بود که ساختهام. هیچوقت فیلمِ دارای برهنگی نخواهم ساخت. هیچوقت به صحنهی عشقبازی دو نفر فکر نمیکنم، حتی اگر در سوئد فیلم بسازم. در برهنهترین کشورهای جهان هم باشم، چنین صحنهای در فیلم نمیگذارم. چنین فیلمی مالِ من نیست. این ویژگیها برایم اصیل است، قدیمی است. مالِ من است. من اصلاً به کنترلِ دولتمردها احتیاج ندارم. آنها تمامِ آزادیها را هم که بدهند، باز من از آزادیای که اینها بدهند نمیتوانم استفاده کنم. کما اینکه حالا هم بسیاری پیشنهادها میشود، بازهم استفاده نمیکنم. برای اینکه من اصیلتر از آنها هستم. حقیقتاً اصیلترم و معیارهایم برای من دقیقتر از آنهاست. برای اینکه معیارهای من مبنای سیاسی ندارد. نان به نرخِ روز خوردن نیست. بابتِ بقای خودم نیست. دولتها بابتِ بقای خودشان آزادیهایی میدهند و موضعهایی میگیرند. موضعگیریهای من خیلی اصیلتر از آنی است که در روندِ تغییرات عوض شود. فیلمهای قبل از انقلابِ من را ببینید. تفاوتِ عمدهای حس نمیکنید.
در ادامه ویدئویی مشاهده میکنید که عاشقان عباس کیارستمی به مناسبت سومین سالگرد او ساختهاند: